بوی عشق ، بوی بهشت........

ساخت وبلاگ

دیروز عصر خسته از کارهای خونه و مطالعه و درس های آزمون جامع، رو کاناپه دراز کشیده بودم و داشتم با زهرا دوستم تلفنی صحبت میکردیم. زهرا دقیقا یک ماه قبل از ما کربلا بوده. صحبتمون گل کرده بود و داشتیم از خاطرات کربلا میگفتیم. رسیدیم به خاطره وداع حرم حضرت عباس....من هم که هر موقع اسم حضرت عباس میاد اونقدر قلبم زیر و رو میشه که نمیتونم احساساتم رو کنترل کنم و اشکهام میریزه چه برسه به اینکه یاد روز وداع حضرت بیفتم...... اون روز ابری بارانی دلگیر  که انگار من داشتم از عزیزترین کس م جدا میشدم.....همون روزی که اشک ریزان رفتم کنار ضریح و برای لحظاتی ضریح رو در آغوشم فشردم و با غمگین ترین حالت دنیا خداحافظی کردم از عشقم از قلبم ، و چند قدم رو عقب عقب رفتم که دیگه از حرم برم بیرون اما  نتونستم تحمل کنم و انگار نیرویی منو دوباره میکشید سمت ضریح و دوباره برمیگشتم ضریج رو در آغوشم می فشردم و  هربار که چند قدم رو عقب میرفتم نمیتونستم تحمل کنم و دوباره میرفتم سمت ضریح .....و  چهار مرتبه این دور تکرار شد و هربار نتونستم دل بکنم از عموی عزیزم، عموی مهربون و با غیرتم از عشقم قلبم ..... و نهایتا با چه غم بی پایانی مجبور به جدایی شدم و وقتی ازحرم بیرون اومدم برای آخرین بار برگشتم گنبد طلاییش رو نگاه کردم از شدت گریه نتونستم قدم از قدم بردارم و همونجا وسط خیابون نشستم ......

تا اینجا رو داشته باشید ، من یه پرانتز باید باز کنم  

(چند سال پیش مادر از سوریه یه عطر خیلی فوق العاده ملایم و آرام بخش برام آوردن که اونقدر بوش مستم میکرد که دلم نیومد ازش استفاده کنم گذاشتم تو جانمازم و هر بار بعد نماز لابلای چادرم میپیچمش. عطره هم تو یه کیف پارچه ای زربافت کوچولوئه. 

پریروز که سرکار بودم و خونه نماز نخوندم. شب هم با اذان رسیدم خونه که به پیشنهاد همسر رفتیم مسجد  نماز خوندیم. دیروز صبح هم نمازم رو با چادر نماز نخوندم و با یه چادر رنگی کربلایی خوندم. یعنی دو روز میشد که با سجاده و چادر نمازم نماز نخونده بودم و اصلا سمت سجاده ام نرفته بودم و همونطور بدون اینکه کسی سراغش بره روی صندلی گوشه ی اتاق بود. )

اون موقعی که با زهرا حرف میزدیم و رسیدیم به خاطرات وداع حرم که من نمیتونستم دل بکنم و همش خداحافظی میکردم و دوباره بر میگشتم میچسبیدم به ضریح و اون گریه ها و نشستن تو خیابون از شدت گریه ، از بازگو کردنشون خیلی احساساتی شده بودم و اشکهام اروم اروم میریخت ..... که یک دفعه ..... بی مقدمه ساکت شدم .....طفلک زهرا نگران شده بود که من چرا یه هو ساکت شدم و حرف نمیزنم......اما سکوت من دلیلی بهشتی داشت....... یک دفعه احساس کردم بوی عطر  جانمازم تماااااااام خونه رو پر کرده.......جانمازی که دو روز بود کسی سراغش نرفته ، اون لحظه هم همسر خونه نبود که بگم خب شاید خواسته رو صندلی بشینه جانمازم رو جابجا کرده بوی عطرش پیچیده ..... کولرهم خاموش بود پس احتمال اینکه باد کولر بوی عطر جانمازم رو پخش کنه صفر بود.....جانماز هم توی اتاق بود و من توی سالن دراز کشیده بودم....عطره هم تو کیف پارچه ایش لابلای چادر نمازم پیچیده بود توی سجاده ام.......و تمام اینها احتمال اینکه یه حادثه انسانی بوی عطر جانمازم رو تو فضا پخش کنه به صفر میرسوند.... و جالب اینکه بوی عطر جانمازم هر لحظه بیشتر  و بیشتر میشد...... و من در سکوت غرق در لذت این عطر بهشتی شده بودم.......یه لحظه گفتم خدایا یعنی الان عموی عزیز و با غیرت من حواسش به من بوده و بوی عطرم یه نشونه ؟ خدایا به من نشونه بده اگه حدسم درسته که یه هو انگار با یک انرژی عظیم تمام بدنم یخ کرد.....انگار یه موج عظیمی از انرژی وارد بدنم شد......شروع کردم به لرزیدن و اشکهام پشت هم گوله گوله میریخت....اصلا نمیتونستم حرف بزنم......یعنی دلم هم نمیخواست حرف بزنم ..... فقط دلم میخواست اون لحظه ها رو نفس بکشم....میدونستم اگه این لحظه ها بگذره دیگه شاید نتونم تجربه اش کنم پس حالا که برام پیش اومده ازش لذت ببرم و استفاده کنم....... پس ترجیح دادم خودم رو  بسپرم به آغوش نور..... غرق در این عشق بی نظیر بهشتی .....غرق در اقیانوس بی پایان عشق عزیزم عموی نازنین و باغیرت و مهربونم که اسمش لرزه به قلبها میاره و قلبها رو از عشق زیر و رو میکنه.....

پ.ن. همون دعای همیشگی.....خدایا ! این عشق بی نظیر بهشتی ، این شور "عباس" ی رو ازم نگیر......

خدایا ! دنیام رو بگیر ، این عشق بی پایان و بی نظیر، این ارادت و شور  رو از قلبم نگیر......

در آسمان دلم، همیشه ماه روی تو کامل است....

همیشه، شب، شب چهاردهم است....

دلتنگ که میشوم به ماه مینگرم.....
یا قمر منیر بنی هاشم 

آرام جانم عباس....

الحق که به نام تو قمر می آید 

ای ماه ترین عموی دنیا "عباس"........

عصر پاییزی.......
ما را در سایت عصر پاییزی.... دنبال می کنید

برچسب : بوی,عشق,بوی,بهشت, نویسنده : 1berangezendegi1 بازدید : 20 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:28