بلاخره اومدم !

ساخت وبلاگ

سلام خدمت دوستان عزیز

خب میبینم که .... ما رو کلا به فرمواشی سپردید بس که نبودم !

فقط برادر پژمان لطف کردن این مدت که نبودم پیام فرستادن و احوال پرس ما بودن که ازشون بسیار متشکریم و ان شا الله تا الان حاجت روا شده باشند.

این روزها خیلی فشرده مشغول نوشتن رساله م هستم و با گذروندن چه پروسه ای بلاخره, موفق شدم اساتیدی که دوست داشتم رو به عنوان راهنما ومشاور انتخاب کنم و با کلی احتیاط و ترس و لرز تونستم به مدیر گروه مون پیشنهاد دادم که من دوست دارم با این اساتید رساله م رو کار کنم و ایشونم برخلاف انتظارم ، بسیار محترم و مهربان لبخند زدن و گفتن باشه اشکال نداره ! و من داشتم از تعجب و شادی سکته میکردم ! و همونجا از دفتر گروه که بیرون رفتم زنگ زدم و با کلی هیجان به اساتیدم خبر دادم و سریع کارهای پژوهشی رو انجام دادم و تمام .....

البته تمام که نه ! تازه شروع پروسه ای سنگین و پیچیده رو شروع کردم منتها چون اساتید خیلی خوبی دارم که همه جوره کمک میکنن وایده میدن ، سختی کار برام آسون و دلپذیر شده ...

کار هم .... خوبه خدا روشکر. از این ترم یه واحد دانشگاهی جدید هم یک روز کلاس گرفتم ، یک روز جمعه تو خونه شاد وخرم نشسته بودم که تلفنم زنگ خورد و خانم دکتر م.م. خودشون رو به عنوان مدیر گروه فلان واحد معرفی کردن و گفتن مدیرگروهتون شما رو به من معرفی کردن برای تدریس، که من گفتم من فقط چهارشنبه و یکشنبه م خالیه که یکروزش رو میخوام برای رساله م خالی بگذارم ، فقط یک روزش رو میتونم بهتون تایم بدم که ایشونم چهارشنبه م رو انتخاب کردن و از 8 صبح تا 4/30 عصر برام کلاس گذاشتن و بدین سان هر روزم بجز یکشنبه پر شد....

یک مرتبه هم تواین مدت قرعه کشی عتبات دانشگاهی شرکت کردم که متاسفانه اسمم تو قرعه نبود و من بسی دلشکسته و ناراحت شدم و هی بیقراری کردم و اشک ریختم .... ولی دیگه چاره ای نیست فعلا قسمت نیست انگار برم .....

این روزها درکنار کار رساله و ترم تابستون و این همه دغدغه ، کتابهای "استر هیکس" رو میخونم و هی لذت می برم و هی از انرژی مثبت سرشار میشم ..... و کمی تا قسمتی هم به سمت اینستا گرایش پیدا کردم و اونجا اکتیو شدم جدیدا ....

یه موقعیت استخدامی هم ناگهانی پیش امد برای هیات علمی یک از واحدهای دانشگاهی ولی متاسفانه یک بند از شرایطش رو نداشتم و کنسل شد.... یه بند خیلی مسخره و لوس واقعا ..... اما خب توکل به خدا شاید خدا دانشگاه وموقعیت بهتری برای هیات علمی در نظر گرفته برام....

خلاصه این بود اوضاع این روزهای نیلگون....

ببخشید که خیلی وقت نبودم و امیدوارم منو فراموش نکرده باشید....

پ.ن. برادر پژمان عزیز همیشه دعاگوی حاجاتتون هستم ، ان شالله تا الان حاجت روا شده باشید و با خبرهای خوش بیاید اینجا و مارو خوشحال کنید ....

عصر پاییزی.......
ما را در سایت عصر پاییزی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1berangezendegi1 بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 26 آذر 1397 ساعت: 4:55