نیلگون و زمین لرزه ....

ساخت وبلاگ

سلام و صد سلام به عزیزان و دوستان گرامی این خونه کوچیک مجازی

عارضم به خدمتتون که چهارشنبه شب  خوش و خرم رو کاناپه دراز کشیده بودم  داشتم مطالعه میکردم و همسر هم وسط سالن دراز کشیده بود و داشت یه فایل صوتی گوش میکرد که در کمتر از چند صدم ثانیه صدای شدید بهم خوردن کریستالهای دکوری، گوی های لوستر، بهم خوردن شیشه ها و تکون گهواره ای شدید وسایل خونه و مبل زیر پام شوکه م کرد و از ترس یه هو بی اختیار اشکهام به شدت جاری شد و نفهمیدم همسر کی و چطور از جاش بلند شد و خودش رو به من رسوند فقط یادمه به خودم اومدم سرم رو محکم  گرفته بود  چون بالا سرم دو تا تابلو بزرگ رو دیوار نصب بود و مهتابی و خیلی وحشت زده میگفت نترس نترس !! من هم که پشت هم بی وقفه میگفتم یا اباالفضل العباس یا قمر بنی هاشم.....یعنی نمیدونم تو اون 15 ثانیه چند مرتبه گفتم یا اباالفضل العباس یا قمر بنی هاشم .....اون وقت شب تو یه آپارتمان طبقه چهارم تو غربت ، دور از تمام خانواده ، تو اون 15 ثانیه تکونها و لرزش های شدید من بودم و هجوم اشک و حملات انواع فکرهای گوناگون.....تنهایی. غربت، دوری از همه، سرما، .... و فکر اینکه اگه ساختمون آوار بشه چی میشیم و سرنوشتمون چی میشه.... و دیشب فهمیدم تا چه حد غربت و تنهایی بده .... و دیشب فهمیدم چقدر زندگی بی ارزش و مرگ نزذیکه....زندگی که این همه براش تب و تاب داریم و خودمون رو اذیت میکنیم در گمتر از چند ثانیه ویرون و آوار میشه..... بماند که چه لحظات وحشتناکی گذروندم تا اون 15 ثانیه کابوس وار تموم شد و قشنگ مرگ رو به چشم دیدم ، به محض تموم شدن لرزش و تکونها همسر که همچنان داشت میگفت نترس ، گفت پاشو حاض شو بریم بیرون،با کمترین سرعت ممکن حاضر شدیم،  دسته کلید، موبایل، کارت بانکی و شناساییم رو انداختم تو دم دستی ترین کیفم یه لبوان اب خوردم و  نفهمیدیم چطور خودمون رو رسوندیم پارکینگ و سوار ماشین  شدیم و رفتیم خونه خواهر همسر که دیدیم اونام تو خیابونن .....یکم صحبت کردیم و حال و احوال کردیم و از خواهرشوهر که کارشناس ارشد زمین شناسی هست یکم سوال پرسیدم که متاسفانه اطلاعات خوبی کسب نکردم و گفت منطقه ای که ما هستیم روی اصلی ترین و بزرگترین گسل کرج هست ، و الانم گسل شمال اشتهارد فعاله که تا منطقه ما فقط 13* کیلومتر فاصله داشت، و زلزله در عمق 7 کیلومتری سطح زمین رخ داد که هرچی به سطح زمین نزدیکتر باشه خطرناک تره....و بدتر از همه معلوم نبود که اون زمین لرزه اصلیه یا پیش لرزه ست.... خلاصه که خواهر همسر حرف میزد من آروم آروم اشک میریختم . تمام عمرم از زلزله وحشت خاصی داشتم و با حرفهای خواهر همسر دیگه وحشتم به اوج رسید این شد که زنگ زدم به مادر  خانمی و ازش حلالیت گرفتم ! .....وای که چقدر اون لحظه دلم مادرم و دستهاش و بوسه هاش رو میخواست.....و بعدم هی دوستان و فامیل زنگ میزدن یا پیام میدادن و حال و احوال میپرسیدن خلاصه که جرات نکردیم بریم خونه و تا صبح تو ماشین نشستیم .....و من همش چشمم به زمین و ساختمونها که میلرزه یا نمیلرزه و تا صبح از ترس اشک ریختم و به خودم لرزیدم... همزمان با اذان صبح رفتیم خونه و نماز خوندیم یکم دراز کشیدیم ولی همش با ترس و لرز من که اصلا نتونستم چشم رو هم بگذارم و همش به سقف خیره مونده بودم ببینم لوسترها ثابتن یا نه ....و فرداش از اخبار شنیدیم که تا صبح 13 مرتبه پس لرزه داشتیم که البته هیچکدوم رو حس نکردیم چون ریشترش کم بوده ، صبح هم خواستیم برگردیم خونه که خواهر همسر نذاشت گفت همه دور هم باشیم بهتره اگه خدای نکرده اتفاقی افتاد پیش هم باشیم و من هم که فوبیای زلزله دارم به همسر گفتم نریم تو روخدا و دیگه تا دیروز موندیم خونشون و از دیروز هم که برگشتیم همش تو دلهره م و مدام ذکر میگم . 

 خلاصه که بسیار بسیار تجربه وحشتناکی بود ، خیلی بدتر و هولناک از خاطرات زمان بچگیم از جنگ .... اما قشنگ ترین صحنه زلزله  این بود که هرکسی موقع زلزله و بعدش، با هر اعتقاد و ایده و آیینی ، چه معتقد چه بی اعتقاد و کم اعتقاد، چه کافر چه مسلمون، میگفت "یا اباالفضل العباس" ......

عصر پاییزی.......
ما را در سایت عصر پاییزی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1berangezendegi1 بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 20 دی 1396 ساعت: 18:44