ماه در آب

ساخت وبلاگ

این روزها در کنار تلاش برای آزمون جامع ، هراز گاهی فرصتی در حد نیم ساعت داشته باشم به مطالعه غیردرسی هم میپردازم. از بچگی در خانواده ای بسیار مذهبی بودم که بسیار به امام علی و خاندان علی ارادت داشتن و از زمانی که یادم میاد مراسم روضه خونی داشتیم و بالطبع این ارادت و عشق در من بصورت ناخوداگاه شکل گرفت. تا اینکه بزرگتر شدم و بیشتر به دنبال مفاهیم و دانسته ها افتادم. اینکه امام علی، آقا عبدالله ، قمر بنی هاشم و ....کی بودن چه شخصیت و منزلتی داشتن. چه اهدافی برای دین شون داشتن و چگونه از دین شون محافظت کردن و شروع کردم به مطالعه.....

دو شب پیش بود که از قلم آقای دکتر سنگری عزیز کتابی پیدا کردم. اقای دکتر سنگری عزیز ، محقق عاشورایی ، همشهری ما هستن و ما در شهرمون به ایشون بسیار افتخار میکنیم و ایشون هم بااینکه سالهاست از شهرمون دورن و ساکن تهران هستن اما همچنان ارادت خاص شون به شهرمون رو حفظ کردن و هر سال بدون استثنا ظهر عاشورا در مسجد محل سخنرانی دارن و بی نهایت کلام گیر و بی نظیری دارن. و همینطور هم قلم شون و تمام عمر آکادمیک شون تا اکنون وقف تحقیق و پژوهش در عاشورا بوده و هست و کتابها و سخنرانی های بیشماری در این زمینه داشتن. از جمله کتاب "ماه درآب" که به بررسی زندگی آقا ابالفضل العباس پرداختن از لحظه تولد تا شهادتشون در روز عاشورا از قول خانم ام البنین و ام کلثوم خطاب به حمیده و عبیدالله فرزندان حضرت عباس. پریشب بود که خوندن این کتاب رو شروع کردم و به قدری کتاب جذاب و گیرایی بود که تا صبح بیدار موندم و کتاب رو خوندم ..... خوندم و اشک ریختم..... به منزلت و بزرگی آقا ابالفضل ، به غیرت و مهربونی شون.... به وفاداریشون به آقا عبدالله و اهل حرم و خیمه ها ....

از ابتدای زندگیشون تا لحظه شهادت..... از اولین کلامی که بر زبان آوردن در  کودکی  که قبل از بر زبان اوردن پدر و  مادر نام "حسین (ع) " رو بر زبان آوردن تا اولین قدمهایی که برداشتن که به دنبال امام حسین بوده تا عشقی که بین این دو برادر بوده تا علاقه آقا عبدالله به عباس که وقتی وارد خانه امیرالمونین میشدن قبل اینکه سراغ هرکسی رو بگیرن به دنبال عباس شون بودن.....تا لحظه رسیدن آقا بر سر نهر و امتناع از اب نوشیدن شون فقط به احترام اینکه آقا اباعبدالله تشنه ان ، تا لحظه ای  که دست مبارک شون قطع میشه و مشک به دندان میگیرن و تا فاصله چند متری که دست دیگرشون قطع میشه با یک دست چنان رشیدانه میجنگن که 83 نفر رو میکشن ..... تا لحظه آخر زندگیشون که خانم فاطمه زهرا (س) با کمری خمیده بالاسرشون ظاهر میشن و بر شهادتشون زاری و عزاداری میکنن و ایشون رو" فرزندم" و "عزیز مادر عباس"  خطاب میکنن و دستهای ایشون رو میبوسن .... تا آخرین لحظه ای که از آقا عبدالله میخوان خون چشمشون رو پاک کنن تا بتونن برای آخرین بار چهره امام حسین رو ببینن و ......... بله دوستان "ماه در آب " کتاب فوق العاده بی نظیری بود که من با خوندنش "عباس " رو فهمیدم و درکم از ایشون کامل شد..... به جرات میگم تا قبل از خوندن این کتاب علیرغم عشق عجیبی که بهشون داشتم اما به درک درستی از شخصیت ایشون نرسیده بودم اما این کتاب بی نظیر منو به این درک رسوند....

این پست بهانه ای بود تا ابه همه دوستداران آقا ابالفضل توصیه کنم که حتما این کتاب رو بخونن و برای آقای دکتر سنگری عزیز آرزوی سعادت و طول عمر با عزت داشته باشم. 

‍پ.ن.1. بخشی از کتاب ماه در آب :

کسی در عباس فریاد می زند بنوش تا توان جنگیدن باشد. بنوش تا توان رساندن آب به خیمه ها باشد. بنوش تا در خیمه سهمی از آب برنداری.

مگر چیزی از فرات کم می شود؟

مگر حسین راضی نیست؟

مگر...

نه نه، موجی قوی تراز درون می گوید: حسین تشنه است. کودکان سینه بر خاک می گذارند تا التهاب عطش را کاهش دهند. اضغر را قطره آب کافی است. رقیه چندبار در بدرقه تو افتاد. سکینه رمق ایستادن نداشت. درچشم های زینب می خواندی تشنگی تارشان کرده است.

نه...هرگز. آنها تشنه ترند! اصلاً به آب نگاه کن چی می بینی؟ این کیست که در آب چشم درچشم تو دوخته است.

عباس به آب نگریست. درآب، حسین بود. موج ها در حرکت خویش، حسین می نگاشتند. صدای موج، حسین بود. به خویش برگشت و درخویش جز حسین ندید و... حسین تشنه بود.

آب بنوش عباس! آب خنک و زلال و گوارا با عباس سخن می گفت. دست رشید عباس در آب فرو رفت. نوازش آب با دست های تشنه و جان تشنه ترچخ می کند.

قطره های عزیز از کف می چکید. آب را بالا آورد تا فضای دهان رسید. نسیم خنک آب چهره عباس را می نواخت.

ساقی بنوش، گوارایت باد!

باز در موج ها ولوله افتاد. حسین،حسین،حسین.

خورشید شرمسار ساقی درآب،پشت غبار پنهان شد.

عباس مشک از پشت فرو آورد. مشک ها حریصانه می نوشیدند. موسیقی دلنشین و شیرین آبی که در کام مشک می رفت، جان عباس را از شعف لبریز می کرد.

تصویر کودکانی که سیراب می شوند. لبخند حسین، آرامش پس از عطش و قاه قاه کودکان در قلب عباس سروری عجیب برپا می کرد.

دهانه مشک ها را بست. مشک ها را در آغوش فشرد، براسب نشست. مشک ها آبروی عباس بود و تمنای حسین از او. شیرین تر از جان در آغوششان فشرد. از علقمه بیرون آمد. براسب نشست. شمر و عمرسعد فریاد می زدند و کمانداران را به محاصره عباس می خواندند....

پ.ن.2. بیقرار "عباس"م....."عباس" تمام زندگی و قلب و عشق منه.....آقا جانم جز ارادت و قلبی عاشق هیچ ندارم که پیشکش کنم....این قلب عاشق را ، این ارادت را از من پذیرایی.....؟ 

پ.ن.3. خدایا..... بیقرار کربلام.......زود قسمتم کن....آمین 

پ.ن.4. هر چه عشقم  و ارادتم به آقا عباس جانم بیشتر میشه، زندگیم زیبا تر میشه....خدایا ! این شور حسینی ، این عشق عباسی رو ازم نگیر......

بعدا نوشت : 

میگن وقتی تو مدار فرکانسی یه موضوعی باشی, مشابهش رو بارها به خودت جذب میکنی...امروز برای من این اتفاق مثل بارها و بارهای قبل افتاد....داشتم وبلاگ یه دوستی رو برای اولین بار میخوندم که یکی از پست هاشون منو چنان میخکوب کرد که اشکهام به سرعت سرازیر شد.....از سفرشون به کربلای معلی نوشته بودن ، با چه قلم زیبایی....چقدر بی نظیر.....با خوندنش همونقدر اشک ریختم که اولین بار وقتی دستهام به ضریح طلایی آقا عباس جان جانانم گره خورد....بار اولی نیست که آقام عباس جان ، عموی عزیز و با غیرت من ، این گونه جواب عشقم رو به خودشون میدن. الهی قربون غیرت و مهربونیتون بشم عمو عباس جانم.....

 به بخشی از کلام شیوای ایشون دعوتین : 

*دلم می خواست فریاد بزنم بگم شما رو به حسین قسم در حرم عباس نوحه "علمدار نیامد" رو نخونید. آقام عباس، رفقیم عباس غرور داره. هزار ساله حسرت نهر علقمه و مشک خالی و نینوا رو داره.نخونید . آقام خجالت میکشه. دلش رو نشکونید.شرمش میشه.

وای خدا. چطور میتونم چند کلمه بگم و توصیف کنم اون فضایی که انگار که  عرش خدا شده و سهم زمینیان از بهشت خداست. نمی دونم مغز منجمد تکفیری ها چطور این همه زیبایی رو درک نمیکنه. چطور این عظمت و روح ملکوتی رو حس نمیکنه که قصد ریشه کن کردن اون رو داشت. لعنت با ذات کثیفشون که آبروی انسانیت رو بردن.
شیر مرد من عباس،  پاک، قوی، نافذ. همه اون چه از مرد بودن میدانم. سهمم رو از عباس نگرفته بودم. یعنی گرفته بودم ولی راضی نبودم . انتظارم بیشتر بود. آخر با عباس رفاقت داشتم. از رفیق بیشتر انتظار میره.....*

( وبلاگ چشمان تب دار من، آقای پژمان عزیز، این هم آدرس وب شون :  http://chashmanman.mihanblog.com)  عصر پاییزی.......
ما را در سایت عصر پاییزی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1berangezendegi1 بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 15 تير 1396 ساعت: 8:44