سلام به عزیزان این خونه مجازی که دیگه کم کم داره تبدیل به یه جزیره ی متروک دور افتاده میشه
بله ما دیشب رسیدیم به شهرمان، شهر رودخانه باصفای دز و گرمای بی نظیرش که از همون ابتدای ورودمان داشتیم از گرما حال بد میشدیم که همسر درجه کولر ماشین رو 5 درجه سردرتر کرد تا از گرما ذوب نشویم
اما در عوض این گرما الان در کنار اعضای خانواده به سر میبریم و بسی کیفور و مسروریم و مثل جوجه ای کوچک هرکجا مادر خانمی مان میروند به دنبالش میرویم و هی دستش را میگیریم و هی بوسه بر گونه هایش میزنیم و هی همسر جان ما را یعنی فقط من را مسخره مینماید و هی میخندد و میگوید از سن و سالت خجالت بکش که البته ما نیز خجالت نمیکشیم
دیشب هم که رسیدیم عروس جانمان را ملاقات کردیم که از دیدن روی ماهش بسیار لذت بردیم مخصوصا که حسابی به خودشان رسیده بودن و موهای بلند مشکی شان به طرز زیبایی مرتب شده تا کمرشان خودنمایی میکرد و بهم عیدی دادیم و عیدی گرفتیم و هی کیفورترگشتیم
فردا هم انشالله برای نهار قرار است با خانواده عروس جانمان دورهم جمع شویم ، و کلی به مادر خانمی عروس جانمان اصرار نمودیم که ساده برگزار کند و خودش را به زحمت نیندازد، باشد که اصرارهایمان مقبول افتد
خب این هم از حال و احوال ما از دیشب تا الان که در جمع خانواده بسی خوش میگذرانیم
البته در این خوش گذرانی ها از حال و احوالات درسها و کتابهایمان نیز غافل نگشته و از کوچکترین فرصتی برای مطالعه استفاده مینماییم باشد که رستگار شده و به زودی دکتر تمام شویم
خب برویم اندکی علم بیاموزیم تا وقت نهار ، فعلا بای بای
عصر پاییزی.......برچسب : نویسنده : 1berangezendegi1 بازدید : 10