سفرنامه عتبات عالیات 1 :)

ساخت وبلاگ

سلام و صد سلام به دوستان عزیز این خانه مجازی و تبریک سال نو. امشاله سالی عالی پیش رو داشته باشید و اتفاقهای بی نظیر دوست داشتنی براتون بیفته congratulations smiley

عارضم به خدمت انورتون که از اونجایی که این سفر معنوی بسیار باارزش بود تصمیم گرفتم سفرنامه اش رو بنویسم تا خاطراتش همیشه برام موندگار بشه و انشاله اگر عزیزی عازم این سفر بود تجربه های سفرم به دردش بخوره

قسمت اول : ثبت نام سفر fairy smiley

خیلی وقت بود که دلم هوای کربلا کرده بود اما اونقدر مشغله کاری و درسی داشتم که واقعا فرصت رفتن نمیشد. اما وقتی بهمن ماه تصویب شد که باید بزودی پروپوزال تحویل گروه بدم و دیگه تا اردیبهشت فرصت نداریم ، همسر پیشنهاد داد بیا سفرمون رو از شهریوربندازیم اواخر اسفند واز این فرصتی که برات پیش اومده و وقت آزاد داری استفاده کنیم. من هم که عاشق و بیقرار رفتن مخصوصا زیارت عمو عباس خلاصه کلی دلشاد گشته و اشک شوق در دیدگانمان حلقه بست و به همسر بااشتیاق گفتیم برییییییییم...... و ثبت نام اولیه رو در سایت انجام دادیم و منتظر شدیم برای اعلام اولویت. از اونجایی که هر سال تعطیلات نوروز رو میایم جنوب پیش خانواده هامون و معمولا هم بعد مدت طولانی میایم میخواستیم حتما تاریخ سفرمون موقعی باشه که بتونیم قبل شروع تعطیلات بریم و برگردیم که بعد بریم جنوب پیش خانواده هامون. پس متوسل شدیم به عموعباس و ازش خواستیم که جز اولویتهای اول باشیم و بتونیم تاریخ ایده آلی پیدا کنیم که کاروانهاشون هم جای خالی داشته باشن. و خلاصه دعا کردیم و هی انشاله گفتیم تا اینکه بعد حدودا 10 روز انتظار اولویتها اعلام شد و من جز 5 اولویت اول بودیم و الحمدلله تونستیم براحتی کاروان و تاریخ دلخواه رو پیدا کنیم fiesta smiley بعد از پیدا کردن تاریخ دلخواه که 24 اسفند تا 1 فروردین بود  و ثبت نام اولیه در دفتر مسافرتی که بصورت اینترنتی بود ، نوبت رسید به ادامه ثبت نام بصورت حضوری چون درگاه بانک مشکل داشت و ارور داد و نتونستیم اینترنتی هزینه سفر رو  واریز کنیم مجبور شدیم بریم حضوری فیش بگیریم و پرداخت کنیم. اتفاقا روزی  هم بود که همسر مریض بود و سر کار نرفته بود و من هم اون روز رو کلاس نداشتم. بااین حال انقدر شوق رفتن داشتیم که سریع حاضر شدیم و رفتیم فیش گرفتیم و همون موقع هم از مسئول ثبت نام خواستیم فیض پرداخت عوارض خروج از کشور رو هم برامون صادر کنه که همزمان اونم پرداخت کنیم که روز پرواز دیکه خیالمون راحت باشه  بابت پرداخت عوارض ولازم نباشه که تو صف طولانی بادجه فرودگاه بمونیم. القصه کارهای ثبت نام براحتی انجام شد و دقیقا انگار که دستی پیشاپیش ما راه رو برامون باز میکرد و ما همش در حالت مسروریت بسر میبردیم و هی  ذوق میکردیم

وقتی بابت تاریخ سفر و امور ثبت نام خیالمون راحت شد و دیگه کاری نداشتیم ، نوبت انتظار سه هفته ای برای رسیدن تاریخ سفر بود..... و چقدر هم انتظارش شیرین بود و چه هیجان وصف ناپذیری داشت.....مخصوصا برای من که بار اول بود میرفتم چون همسرم دو مرتبه رفته بود و من بخاطر مشغله کاری وتحصیلی نتونستم برم. روزهای انتظار خیلی شیرین ، یکی پس از دیگری میگذشت و ما هی به روز رفتن نزدیک و نزدیکتر میشدیم.... و بلاخره روز موعود فرا رسید...... تو همایشی که برای زائرین برگزار کرده بودن گفتن که روز هر دو پرواز برامون اتوبوس گرفتن که رفت و  برگشتمون تا فرودگاه راحت باشه و باز ما بسی مسرور و کیفور گشتیم چون این هم شده بود برامون دغدغه که این همه راه رو  تا فرودگاه امام چطور بریم و برگردیم مخصوصا  پرواز برگشت که ساعت 10 شب انجام میشد. طبق قراری که روز همایش برای رفتن هماهنگ شده بود  باید ساعت 8 صبح روز سه شنبه 24 اسفند ماه 1395 مقابل درب ورودی یکی ازامامزاده ها  حاضر میشدیم. شب قبلش خواهر همسر با من تماس گرفت و گفت که صبح ما میایم دنبالتون و میبرمیتون امامزاده و قرار بود که ما آژانس بگیریم بریم دیگه کنسل شد و صبح ساعت 8 خواهرش اومد دنبالمون و ما رو برد. اتفاقا زود هم رسیده بودیم حتی هنوز مدیر کاروان نرسیده بود. ما هم از فرصت استفاده کردیم و رفتیم امامزاده زیارت کردیم. ساعت 9 بود که به سمت فرودگاه حرکت کردیم و حدودا 10/30 رسیدیم و سریع بازرسی وسایل انجام شد و خودمون هم رفتیم تو صف بازرسی و سریع رفتیم  برای کارت پرواز  و تو این فاصله هم مدیر کاروان رفت برای ویزا و کارهای اداری. صف تحویل بار و گرفتن کارت پرواز شلوغ بود این شد که من پاسپورتم رو دادم به همسر و خودم رفتم یه صندلی برای نشستن پیدا کردم  بلاخره اون صف طولانی به پایان رسید و رفتیم برای سالن پرواز ، اونجا هم به محض ورود پروازمون رو اعلام کردن و حتی فرصت نکردیم نماز بخونیم و مجبور بودیم بریم سوار هواپیما بشیم. و  خب خوبیش این بود که پروازمون بدون تاخیر انجام شد و ساعت 1 ظهر تیک آف کردیم. بعد از یک ساعت و 20 دقیقه در فرودگاه نجف به زمین نشستیم...... چنان هیجان و شوق وصف ناپذیری داشتم که به محض اینکه چرخهای هواپیما به زمین خورد و من زمین نجف  رو حس کردم اشکهام فرو ریخت...... وقتی وارد فرودگاه شدیم قبل اینکه بریم برای مهر ورود پاسپورت و تحویل بار بدو بدو رفتیم دنبال نمازخونه و دو رکعت نماز شکر هم به جا اوردم happy angel smiley.  وقتی از نماز برگشتم دیدم همسفرها و همسری تو صف هستن که مهر ورود بزنن تو پاسپورتهاشون و من میخواستم که بهشون محلق شم که متوجه نگاه هیز و سنگین مامور فرودگاه شدم و تازه اونجا بود که به خودم اومدم و فهمیدم ای وای بر من چه دسته گلی آب دادم  بله.... وقتی رفته بودم وضو بگیرم برای اینکه شلوارم خیس نشه پاچه های مبارک رو زده بودم بالا و یادم رفته بودم ...... با همون وضعیت از نماز خونه بیرون اومده بودم......... هم خجالت کشییدم هم خنده ام گرفته بود از اون تیپ و قیافه  

القصه مهر ورود رو که زدن دیگه رها شدیم و رفتیم برای تحویل بار و حرکت به سمت هتل.....

به نظر میاد خاطراتم داره طولانی میشه بهتره ادامه داستان رو تو پست های بعدی بنویسم.

عصر پاییزی.......
ما را در سایت عصر پاییزی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1berangezendegi1 بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 27 فروردين 1396 ساعت: 18:21