فقط برای باور عزیز ..... :)

ساخت وبلاگ

سلام و صد سلام به عزیزان این خونه مجازی

امیدوارم خوب و خوش وسلامت و دلشاد باشید

عارضم به خدمتتون که دیروز برای آخرین روز از سال 95 رفتم دانشگاه.... و چه شوک بزرگی هم بهم وارد شد.... اول که رفتم دانشگاه محل تدریسم که دانشجوها یه تعداد زیادیشون نیومده بودن ، یه چند نفری اومده بودن که اونم نشستیم دور هم و یکم حرف زدیم و خاطره گفتیم و تبریک عید و خداحافظی تا سال خروس !

بعدم رفتم دانشگاه خودمون پیش استاد راهنمام که پروپوزالم رو تحویل بدم که اونجا استاد معظم شوک بزرگی بر نیلگون وارد همی کردندی.....

قضیه از این قراره که من دو ترم درگیر و دار انتخاب و تصویب موضوع رساله بودم تااینکه بلاخره ترم پیش موضوعم تایید نهایی شد و چه ماجراهایی از سر گذروند این موضوع بیچاره ... اول که یه موضوع دیگه انتخاب شد ، بعد یه مدت متوجه شدم موانعی بر سر راهم هست برای این موضوع که در کانتکس ایران قابلیت اجرایی نداره و بعد مجبور شدم یه تغییراتی بدم و بعد هر مرحله تغییرات رو باید به تایید استاد راهنمام میرسوندم خلاصه طول کشید تا ترم مهر........ که بلاخره استاد جان به ما دستور فرمودند که پروپوزالت رو بنویس.....

تو این مدت هم چند مرتبه سوال داشتم و اینها میرفتم پیش استادم و ایشون همچنان در تایید این موضوع بودن و میگفتن که خیلی موضوع خاصیه و خیلی یونیکه و تا الان به ذهن کسی خطور نکرده...... بعد دیروز که با کلی وقت گذاشتن و ماهها مطالعه کردن درباره موضوع و خوندن مقاله های متفاوت به نتیجه نهایی رسیدم و 70 صفحه پروپوزال نازنین نوشتم و بردم که تحویل بدم استاد فرمودند با اقای ذ صحبت کردی؟! گفتم یا خدا اقای ذ دیگه کیه؟! چرا با ایشون باید صحبت کنم؟! گفتن موضوعهاتون شبیه همه ! باهاش تماس بگیر یه وقت کارتون overlap نداشته باشه..... بله شنیدن این حرف از استاد راهنما همان و یخ زدن نیلگون بیچاره همان....انگار داشنگاه رو بر سرم کوبیدند.... حالا من دو ترم درباره این موضوع با استادم صحبت کردم ایشون نگفتن ماجرای اقای ذ رو ، دیروزی که درباره پروسیجر کار و تمام جزییات پروپوزال به نتیجه نهایی رسیده بودم اینو گفت..... القصه گفتم خب شماره از اقای ذ دارین باهاشون تماس بگیرم؟ گفتن که نه باید از اموزش بگیری.....حالا ساعت چنده ؟! 12 .... و عزیزان اموزش هم تشریف بردن نهار ونماز نمیان تا 1..... و نیلگون همچنان در اضطراب.......

از قضا یکی از دوستام هم دانشکده دیدم که همش دلداریم میداد و میگفت نگران نباش مطمانا دکتر اشتباه گرفته موضوعت رو دیگه بنده خدا سن اش خیلی بالاست یکم حواس پرت شده.....اما مگه نبلگون بیچاره آروم میشد.....همش به این فکر میکردم که چقدر پای این موضوع زحمت کشیدم ...... عارضم به خدمتتون که تا ساعت 1 تو استرس به سر بردم تا بلاخره کادر اموزش با ناز و ادا تشریف اوردن ، حالا مگه جواب میدادن..... خوش و خرم مخصوص چای بعد از نهار و بگو بخند با همدیگه بودن .... منم که تو استرس یه هو دادم درومد و کلی بهشون تشر زدم که این چه وضعشه و این حرفها..... بعد کلی حادثه که افتخار دادن جواب بدن گفتن که نه... قانونی نیست ما شماره تماس دانشجو رو به کسی بدیم .! و برای ما مسئولیت داره ! گفتم چرا درک نمیکنین اخه من چه مزاحمتی میتونم برای این اقای ذ عزیز داشته باشم کارم گیر افتاده استادم گفتن باید باهاشون صحبت کنم..... گفتن نه ، ما نمیتونیم همچین کاری کنیم.....دوباره ناامید و پر استرس برگشتم پیش استادم ، و از اونجایی که ایشون مدیر گروه هستن  جلسه  داشتن با اساتید گروه و نیلگون بیچاره سرشار از استرس یه لنگه پا پشت در اتاق وایساده بود در انتظار تمام شدن جلسه.....تا  ساعت 3.........بعد که براشون گفتم اموزش چی گفتن ، ایشون گفتن که ای بابا شماره اقای ذ هست دیکه ، آنجلینا جولی که نیست..... اقای ذ که این حرفها رو نداره ..... برو بهشون بگو که من گفتم خودمم فردا میرم بهشون نامه میدم....دوباره برگشتم اموزش و دوباره گفتن نه ..... من هم بسیار عصبانی همانند اژدهایی خشمگین رفتم پیش رییس اموزش و گفتم من الان تکلیفم چیه ؟ چه خاکی بر سر بریزم ؟ اقای رییس  منو به آرامش دعوت کردن و گفتن خانم دکتر خونسرد باشین ! گفتم آقای دکتررررررر شما جای من تو این شرایط بودین میتونستین خونسرد باشین؟!  و کلی بهش غر زدم تا دیگه مجبور شد خودش بیاد پایین پیش استادم و ازش امضا بگیره ! و بعد بلاخره لطف کردن شماره اقای ذ رو به بنده تقدیم کردن ..... حالا هرچی زنگ میزدم و پیام میدادم مگه اقای ذ جواب میدادن.....هیچی دیگه ناامید و دست ازپا دراز تر برگشتم خونه ..... همسرم هم تو این گیر و دار هی زنگ میزد میگفت چی شد ؟ هر مرحله که میکذروندم باید براش شرح ماجرا میدادم که چی شد ! دیگه از تماس اقای ذ ناامید بودم و فکر میکردم تماس نخواهد گرفت و من باید تو این بلاتکلیفی بمونم ..... رفتم سراغ چمدون بستن برای سفر سه شنبه و گرم کار بودم که دیدم گوشیم زنگ میخوره و اقای ذ هستن و من بسی دلشاد گشتم و البته استرسم صد چندان شد که قراره از اقای ذ چی بشنوم... اقای ذ هم که بسیار خونسرد و شاد  بجای اینکه درباره موضوع صحبت کنن داشتن ته و توی قضیه رو در می اوردن که " عه؟ شما دانشجوی دکتری هستین؟ چطور بااین سن کم ؟!"  گفتم والا سن هم همچین کم نیست 33 بهار از عمر نازنینم گذشته و تا دو هفته ی آینده وارد 34 میشم....و ایشون هم همش تاکید و اصرار داشتن که بهتون نمیاد و فکر کردم 23-4 باید باشین ! القصه دیگه خواستم بهشون زیر لفظی بدم که لطف کنن بگن موضوعشون چی بوده که خدا رو شکر لطف کردن گفتن و من وقتی موضوعشون رو شنیدم قیافه ام این شکلی شد : و داشتم از تعحب شاخ که چه عرض کنم درخت در می اوردم ! آخه این دو تا موضوع چه ربطی بهم داشتن خدا میداند ! موضوع ایشون تو حیطه روش تدریس بود موضوع من آزمون سازی و ارزشیابی زبان...... خلاصه اینکه یه نفس راحت بعد چندییین ساعت پر استرس کشیدم اما حسابی از دست استادم حرص میخوردم که با حواس پرتیشون منو تو این دردسر و استرس انداخته بودن.....

اما خب خدارو شکر که به خیر گذشت..... بله. اینم از ماجرای شوک دیروز......

و اما از امروزم بگم که باید موارد نهایی از بار سفر رو ببندیم و البته باز موارد دیگری میمونه برای لحظه آخر که انشالله سه شنبه عازمیم.. دیروز بعد اینکه خیالم بابت موضوع رساله ام راحت شد به چند تا از دوستام زنگ زدم برای حلالیت طلبی و هنوز دو نفر دیگه موندن. به خانواده هامونم زنگ نزدیم که میمونه برای فرداشب انشالله.

اینم از روزهای آخر سال 95 عزیز.... سالی پر از خاطره های خوب ، اتفاقهای عالی و تغییرات شگرف...... خدارو شکر سالی بود بی نظیر و عالی. انشالله 96 هم همینطور باشه و بلکه بهتر ......

این پست طولانی رو فقط به خاطر "باور " عزیز دوست جوان و پرانرژی ام نوشتم ، و انشالله پست بعدی میمونه برای برگشتن از کربلا ، که البته میشه سال دیگه ....

از همینجا از همه دوستان عزیز این خونه مجازی حلالیت میطلبم و دعاگوی همه هستم. پیشاپیش سال نو رو به همه تبریک میگم انشالله سال بی نظیری رو پیش رو داشته باشید و به تمام خواسته ها و آرزوهای قلبی تون برسین. انشاله باور عزیز به آرزوهاش برسه مخصوصا اون آرزو خوبه

عصر پاییزی.......
ما را در سایت عصر پاییزی.... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 1berangezendegi1 بازدید : 36 تاريخ : چهارشنبه 25 اسفند 1395 ساعت: 10:47